فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

کنفرانس عزت نفس

با پیامکی سخن آغاز میکنم مهر پایان است نکند مهر تو با تقویم است نه... من زتقویم دلت با خبرم همه ماهش مهر است همه روزش احساس زنده باشی ای دوست عزتت افسون باد تقدیم به همه اونایی که لایق واژه "دوست" میباشند ٣٠..........................................مهر سلام دختر پر مهرم، عزیزم صبح حول و حوش ساعت ٧:٣٠ بود که خواب و بیدار بودی منو با مانتو و خوش تیپ دیدی و گفتی: کجا میخوای بری؟ _اداره بابایی امروز کنفرانسه، با هم میریم و... خوابت پرید و بیدار شدی و دست ورویی شستی و ... _ شیرکاکاییو میخوری؟ _ نه نمیخورم، بابایی بیاد ساعت ٨ بابایی اومد دنبالمون رفتیم در واقع بابایی تو راهرو بیرون ...
30 مهر 1392

اولین خمیر دندون دخملک

سلام بر دختره یکدونه ام دردانه ام تنها فرزندم و کودکم و همه وجودم عزیزم صبح پاشدی نیمرو نخوردی و گفتی مهسا بیاد رفتیم دنبال مهسا و تو محوطه نیمرو خوردی  تا ساعت ١١:٣٠ پیشت موند با هم بازی کردین وقتهایی که مهسا حوصلش سرمیرفت میاومدم سی دی your baby can readاستون گذاشتم و سه تایی head &shoulder کار کردیم یبارشم با ماست و رنگخوراکی سبز واستون رنگ سبز آماده کردم و گفتم کهرنگ شلوار مهساس(مهسا گفت خاله روزبعد شلوار صورتی میپوشم رنگ صورتی دس کن) همچنان رنگ سبزو برات تکرار میکردم و دوبرگه آچار و نقاشی کشیدین خیلی خوشتون آمد و استقبال کردین یبارشم ماژیک بهتوندادم و نقاشی کشیدین عزیزم نقاشیت به صورت خطوط ...
21 مهر 1392

چن نکته

چن روزه که مجدا رژ لب ها را به دراور برگردوندم. قبلا گفته بودم به علت تقاضای مداومت مجبور به انتقالشون به جای دور از دیدت شده بودم. ضمن اینکه برات توضیح دادم که خانوما رژ لب میزنن و یادش بخیر قدیمترا  تو هم میگفتی:خانوما رو لب میزنن. هر چند بسیار مخالفم که در این سنین اصلا نیازی نیست با این وسایل آشنا بشی و نام و کاربردشون را بدانی. ذهنتو باید درگیر بازی و اسباب بازی باشه این روزا معنی حرفامونو بهتر از قبل درک میکنی: کلمه پول بکار میبری و دزد(هر چند مطمینم معنی واقعی اش رو نمیدونی) و... و باید مصمم تر از قبل از جمع های بزرگتر ها و بحث هاشون جدات کنم اصلا دوست ندارم تو این سن ذهنت به این سمت ها بره حتی یه ذره بایدشاد باشی ...
19 مهر 1392

محکم و پرتوان در مقابل روزها

سلام عشق مادری خدا قوتی بهت میگم از اینکه اینقد ول کن معامله نیستی و همچنان راه خودتو میری. مامان آراد میگه آراد تا ٤_٥ ماه بعدش هنوز بهانه گیریاش ادامه داشت. پس من تازه اول راهم محکم و استوار چون کوه بلند در مقابل روزهای پر گریه و نا آرومی وبهانه گیری میایستم و روزها رو متنوع و شاد میکنم خودم بله من میتوانم به یاری خدا تسلیم مشکلات نمیشوم صبح کسل ساعت ٨ بیدار شدی و گفتی کو آدامسم؟ آدامستو(نقش گوی آرامش داره  واقعان هم آدامس ها درون باکس پلاستیکی هر بار صدایی میدن که بیا وببین) ٤٥ دقیقه ای چرت و بیداری بودی و نا آرومی تبدیل به گریه شد راهی محوطه شدیم رکسانا طبق معمول خونه به قول خودت مادربزرگ، مامان مصطفی...
15 مهر 1392

باغ بابا جون در مهر ماه

سلام عسل شیرین و شفافم پرتوی پرنورم مو مشکی ام امروز به اتفاق خانواده عمو حمید +عمو جوشکار و دخترش فاطمه+عمو علی در روز خوش آب و هوای پاییزی(ساعت تقریبا 8) راهی باغ شدیم هوا عالی بود بسیار معتدل، آقایون مشغول نصب منبع آب بر فراز پشت بام شدن و شما هم تمام روز با فاطمه سرگرم بازی شدی. فاطمه دوم دبستان بود مودب و خوشرو با من دوست شدم و مامان فاطمه مامان فاطمه گویان به دنبالم راه میافتاد(معمولا همه بچه ها به سمتم جذب میشوند کلا بچه ها رو دوست دارم خوشگلم تو که جای خود داری) عکست با موهای خرگوشی شده موقع ناهار جوجه جلوت گذاشتم خودت میخوردی میگفتم: به دوس جونی هم بده. یکی خودت یکی هم به او میدادی. نزدیکای غروب در ح...
13 مهر 1392

مادر همیشه سحر خیز

سلام مرغ خوش آوازم سلام دختر ستودنی ام  عزیزم ساعت 6 بامداد از خواب برخاستم( میدونستم وقتی بیدار شی دیگه اجازه هیچ کاری نمیدی) و دس به کار شدم و پلو میگو و سالاد آماده کردم و 5_6 عدد زیتون واست تو ظرف کنار گذاشتم (چون عاشق زیتونی و اگه شیششو ببینی ترتیب همشو میدی. معمولا پس از اتمام غذات چن تا بهت میدم) -در همون حین بیدار شدی و گریه، سرجات هرکاری کردم نخوابیدی، تو خونه راه رفتم شما هم تو بغلم تا اینکه خوابت برد و به ادامه کارها رسیدم_ عقربه کوچیکه از 8 گذشت و بزرگه به 6 نرسیده بود که بیدار شدی و کلی با هم سلام و صبح بخیر و کمی بیبی ها رو از تی وی بهت نشون دادم  و رفتیم سراغ صبحانه، خامه و نون خوردی و...
13 مهر 1392